با من بمان اي همصدا ، تا آخره اسم سفر
از جاده هاي پر خطر ، اين خسته را با خود ببر
با من بخوان اي همنوا ، شعر سپيد عاشقي
اين واژه را با هر زبان ، تنها توئي که لايقي
من صد بيابان عاشقم ، درياي عشقم را ببين
از آسمان قلب من ، گلهاي حسرت را بچين
در کوچه هاي عاشقي ، من عابري دلخسته ام
از من گذشتم با دلم ، چون بر دلت دل بسته ام
در فصل سرد عاشقي ، من گرم پندار توام
در وصف عشقت مانده ام ، حالا پي شعري نوام
در شهر بي سامان شب، با ياد تو من شاعرم
از قصه هاي شهر شب ، تنها توئي در خاطرم ....